عطر سنبل عطر کاج | فیروزه جزایری دوما(ادامه)
ایران رمان
درباره وبلاگ


سلام دوستان عزیزم...من اومدم تا توی این وبلاگ براتون کلی رمان ایرانی و خارجی بذارم...امیدوارم که خوشتون بیاد... ______________________ ×کپی برداری با ذکر منبع×

پيوندها
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ایران رمان و آدرس iranroman.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 18
بازدید کل : 20299
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
ℕazanin

آرشيو وبلاگ
شهريور 1392


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 2 شهريور 1392برچسب:, :: 23:51 :: نويسنده : ℕazanin
سگ های داغ

رفتن به آمریکا هم هیجان انگیز بود و هم دلهره آور , اما دست کم خیال مان راحت بود که پدر به زبان انگلیسی مسلط است.او سال ها با تعریف خاطرات دوران تحصیلش در آمریکا ما را سرگرم کرده بود و خیال می کردیم آمریکا خانه ی دوم اوست.من و مادر تصمیم داشتیم از کنار او جم نخوریم تا آمریکای شگفت انگیز را _ که مثل کف دست می شناخت _ نشان مان بدهد.منتظر بودیم نه تنها زبان , بلکه فرهنگ آمریکا را برای ما ترجمه کند و رابطی باشد میان ما و آن سرزمین بیگانه.
به آمریکا که رسیدیم , احتمال دادیم پدر زندگی خودش در آمریکا را با زندگی یک نفر دیگر اشتباه گرفته بود . از نگاه متعجب صندوقداران مغازه ها , کارکنان پمپ بنزین و گارسون ها می شد حدس زد که پدر به روایت خاصی از زبان انگلیسی صحبت می کرد که هنوز میان باقی آمریکایی ها رایج نشده . در جستجوی water closet (اصطلاهی قدیمی برای توالت ) توی یک فروشگاه بزرگ معمولا به دستگاه آب سرد کن یا بخش مبلمان منزل می رسیدیم.کاری نداشت که از پدر بخواهیم معنی Tater tots یا Sloppy joe را از گارسون بپرسد , اما ترجمه ی او مشکوک به نظر می رسید. گارسون ها چند دقیقه در پاسخ به سوال پدر حرف می زدند , وحرف های شان برای ما اینطور ترجمه می شد : (( می گوید من هم نمی دانم.)) به لطف ترجمه های پدر , خودمان را از سگ داغ ( Hot Dog ) ماهی گربه ای ( Catfish ) و توله سگ ساکت ( Hush puppy ) دور نگه داشتیم , و هیچ مقداری از خاویار نمی توانست قانع مان کند که به کیک گل (Mud pie) لب بزنیم.
تعجب می کردیم پدر چطور بعد از مدت ها تحصیل در آمریکا , این همه سوءتفاهم زبانی با مردم آنجا داشت. به زودی فهمیدیم که دوران دانشگاهش عمدتا توی کتاب خانه گذشته , و در آنجا از هر تماسی با آمریکایی ها به جز استادان مهندسی اش پرهیز کرده بود.تا وقتی مکالمه محدود بود به بردارها , کشش سطحی مایعات و مکانیک سیالات , او به مهارت مایکل جکسون با کلمات می رقصید. اما یک قدم دورتر از دنیای درخشان مهندسی نفت , زبانش پیچ می خورد.
تنها شخص دیگری که توی دانشگاه با او ارتباط داشت هم اتاقی اش بود , یک پاکستانی که تمام روز مشغول تهیه ی خوراک کاری بود.چون هیچ کدام انگلیسی بلد نبودند و هر دو به کاری علاقه داشتند خیلی عالی با هم کنار آمده بودند.کسی که آن ها را با هم جور کرده بود لابد امیدوار بود که یا انگلیسی یاد می گیرند و یا زبان ارتباطی خاصی بین خودشان اختراع می کنند , که البته هیچ کدام اتفاق نیفتاد.
ضعف پدر در مکالمه ی انگلیسی فقط با تلاشش برای انکار آن قابل قیاس بود.سعی همیشگی او برای باز کردن سر صحبت با آمرکایی ها اوایل قابل احترام و ماجراجویانه به نظر می رسید , ولی بعد عصبی کننده بود.با لهجه ی غلیظ فارسی و لغات کتاب های درسی قبل از جنگ جهانی دوم در انگلستان , او به یک زبان من درآوردی صحبت می کرد.
اینکه هیچ کس حرف هایش را نمی فهمید غرورش را جریحه دار می کرد.بنابراین سعی می کرد ضعف گفتارش را با مطالعه جبران کند.او تنها کسی بود که هر ورقه ای را قبل از امضا به دقت می خواند.خرید یک ماشین لباسشویی از فروشگاه سیرز برای یک آمریکایی معمولی ممکن بود سی دقیقه طول بکشد , اما تا پدر متن ضمانت نامه , شرایط قرار داد , و اطلاعات اوراق اعتباری را بخواند , ساعت کار فروشگاه تمام شده بود و مامور نظافت از ما می خواست کنار برویم تا کف آنجا را تمیز کند.
روش مادر برای یادگیری زبان انگلیسی عبارت بود از دیدن مسابقه های تبلیغاتی تلویزیون . علاقه ی او به برنامه های (( بیا معامله کنیم )) و (( قیمت مناسب )) در قابلیت تازه اش برای از بر بودن اطلاعات به دردنخور آشکار بود.بعد از چند ماه تماشای تلویزیون , می توانست به درستی بگوید یک دستگاه قهوه ساز چند می ارزد. می دانست چند بسته ماکارونی , استیک یا واکس ماشین می شود خرید بدون اینکه حتی یک پنی بیش از 20 دلار خرج شود.در حین قدم زدن در میان قفسه های فروشگاه , از دیدن شخصیت های تلویزیونی مورد علاقه اش ذوق زده می شد. (( ا , چای لیپتون !)) , ((سوپ گوجه ی کمپبل )) , (( غذاهای یخ زده ی مغذی بتی کراکر! )).هر روز , برنده ها و بازنده های (( بیا معامله کنیم )) را به ما گزارش می داد : (( مرده داشت قایق را برنده می شد , اما زنش پرده ی شماره ی دو را انتخاب کرد و یک مجسمه ی مرغ دو متری گیرشان آمد.)) جوایز بد این مسابقه بهتر از جوایز خوبش به نظر می رسید.کی یک صندلی راحتی را به یک تختخواب بزرگ ننویی بزرگسال همراه با صندلی پایه بلند ترجیح می داد ؟
مادر به زودی متوجه شد راحت ترین راه برای صحبت کردن با آمریکایی ها این است که از من به عنوان مترجم استفاده کند.برادم فرشید , برنامه اش را با فوتبال , کشتی و کاراته پر کرده بود و گرفتار تر از آن بود که این افتخار ناخوشایند نصیبش شود.در سنی که اغلب پدر و مادرها بچه را برای مستقل شدن آماده می کنند , مادر مثل جان شیرین به من چسبیده بود. باید همراهش می رفتم به بقالی , آرایشگاه , دکتر و هر جای دیگری که یک بچه تمایلی به رفتن ندارد.پاداش من تحسین هایی بود که از آمریکایی ها می شنیدم.بچه ی هفت ساله ای که انگلیسی را به فارسی و بالعکس ترجمه می کرد روی همه تاثیر خوبی می گذاشت.تعریف ها بی دریغ نثارم می شد : (( تو خیلی باهوشی , شاید هم نابغه باشی. )) در پاسخ به آنها اطمینان می دادم اگر خودشان هم به کشور دیگری مهاجرت کنند , زبان آنجا را یاد می گیرند. ( ترجیح می دادم بگویم که کاش در آن وقت به جای ترجمه ی خواص مرطوب کننده های صورت , توی خانه بودم و کارتون می دیدم.) مادر البته تفسیر خودش را از این تحسین ها داشت : (( این آمریکایی ها از همه چیز تعجب می کنند.))
همیشه مادر را تشویق می کردم که انگلیسی یاد بگیرد , اما استعدادش برای این کار تعریفی نداشت.چون هیچ وقت انگلیسی را توی مدرسه نخوانده بود , تصوری از دستور زبان آن نداشت.می توانست یک پاراگراف کامل را بدون استفاده از حتی یک فعل بگوید.تمام افراد یا اشیا را با ضمیر " it " خطاب می کرد و شنونده سردرگم می ماند که دارد درباره شوهرش صحبت می کند یا درباره میز آشپزخانه.حتی اگر جمله ای را کم و بیش درست می گفت , لهجه اش آن را غیر قابل فهم می ساخت.بیشترین مشکل را با تلفظ " W " و "th " داشت. و انگار خدا با ما شوخی زبان شناسی داشته باشد , توی شهر Whitter زندگی می کردیم , توی مرکز خرید Whitwood خرید می کردیم , من می رفتم مدرسه ی Leffingwell و همسایه مان کسی نیود جز Walter Williams . به رغم پیشرفت ناچیز مادر , دائم او را تشویق می کردم.بعد تصمیم گرفتم به جای لغت و دستور زبان , جمله های کامل را به او یاد بدهم تا حفظ کند.فکر می کردم وقتی به درست صحبت کردن عادت کند , من می توانم مثل چرخ های کمکی دوچرخه کنار گذاشته شوم , و او رکاب زدن را ادامه می دهد.اما در اشتباه بودم.
یک روز مادر متوجه گشت و گذار حشره هایی توی خانه شد , از من خواست به یک موسسه ی سمپاشی تلفن کنم . شماره را پیدا کردم و به مادر گفتم خودش زنگ بزند و بگوید توی خانه مان Silverfish آمده است . مادر کمی غر زد , شماره را گرفت و گفت : (( لطفا زود آمدید.خانه پر شد از Goldfish )) سمپاش گفته بود الان قلاب ماهی گیری اش را بر می دارد و می آید.
چند هفته ی بعد ماشین لباسشویی خراب شد.تعمیرکار آمد و لوله ی سوراخ را تعویض کرد.مادر پرسید لکه های سیاه باقی مانده را چطور پاک کند ؟ تعمیرکار گفت : (( باهاس یه خورده elbow grease مصرف کنین . )) از او تشکر کردم , دستمزدش را دادم و با مادر روانه ی ابزار فروشی شدیم . بعد از جستجوی بی حاصلی برای elbow grease از فروشنده کمک خواستم و توضیح دادم: (( لکه ها را پاک می کند.)) مدیر فروشگاه فراخوانده شد.
مدیر بعد از اینکه خنده اش تمام شد , توضیح مایوس کننده ای داد.من و مادر دست از پا درازتر به خانه برگشتیم.پدر و مادر حالا سی سال است که در آمریکا زندگی می کنند, و انگلیسی شان تا حدی پیشرفت کرده , مامان نه آنقدر ها که می شد امیدوار بود.تمام تقصیر هم به گردن آنها نیست , واقعیت این است که زبان انگلیسی زبان گیج کننده ای است.وقتی پدر از دختر دوستش تعریف کرد و او را homely نامید , منظورش ای بود که کدبانوی خوبی می شود.وقتی از رانندگان horny گلایه می کرد , می خواست بگوید زیاد بوق می زنند. و برای پدر و مادر هنوز قابل درک نیست که چرا نوجوان ها می خواهند Cool باشند برای اینکه Hot محسوب شوند.
من هم دیگر آنها را به یاد گرفتن انگلیسی تشویق نمی کنم.قطع امید کرده ام.در عوض باید از موج مهاجرتی که تلویزیون , روزنامه و فروشگاه های ایرانی را به آمریکا آورده ممنون باشم.حالا وقتی مادر می خواهد از بقال بپرسد آیا eggplant های سیاه تر و سفت تری هم آن عقب دارد , چون این هایی که بیرون گذاشته برای خورش بادمجان خوب نیست , می تواند به فارسی بپرسد.این جور وقت ها من می گویم ((الحمدلله)) عبارتی که نیاز به ترجمه ندارد.



( یک نوع غذای گوشتی : Sloppy joe )
( نوعی غذا که با سیب زمینی تهیه می شود : Tater tots )
( نوعی نان ذرت سرخ کرده : Hush puppy )
( کیک بستنی : Mud pie )
( نوعی حشره : Silverfish )
( ماهی قرمز : Goldfish )
(عرق جبین elbow greas :)
(زشت , غیر جذاب : homely )
( حشری : horny )
( بادمجان : eggplant )


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: